در این داستان :پیر مردی بود که از صدای خر و پف های زنش خسته و به سخن امده بود و به زنش گفت:ای زن کم شب سروصدا کن ، نمیزاری بخوابیم ».

زن به او گفت:کم هزیان بگو من کی سرو صدا کردم».

و چنین شد که زنش حرف او را باور نکرد و مرد پیر تصمیم گرفت تا صدای او را ضبط و صبح به او نشان دهد.

آن مرد صدای او را ضبط کرد و منتظر شد تا صبح شود ، خلاصه صبح شد و زن از خواب پانشد و به خواب ابدی رفت و پیر مرد از آن به بعد صدای ضبط شده را لالایی شبانه خود می کند و می خوابد.

داستان پیرمرد

مقدمه:داستانی از پیرمرد و زنش

صدای ,زنش ,ضبط ,صبح ,زن ,مرد ,و به ,او را ,به او ,صدای او ,را ضبط

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وب لاگ شخصی غلامعلی حیدری gold456 ندای درون سرزمين زيبايي مدافعان دين زیست شناسی دریا Marine Biology rmzirn وبلاگ همیار معماری دانلود رمان عاشقانه