در این داستان :پیر مردی بود که از صدای خر و پف های زنش خسته و به سخن امده بود و به زنش گفت:ای زن کم شب سروصدا کن ، نمیزاری بخوابیم ».

زن به او گفت:کم هزیان بگو من کی سرو صدا کردم».

و چنین شد که زنش حرف او را باور نکرد و مرد پیر تصمیم گرفت تا صدای او را ضبط و صبح به او نشان دهد.

آن مرد صدای او را ضبط کرد و منتظر شد تا صبح شود ، خلاصه صبح شد و زن از خواب پانشد و به خواب ابدی رفت و پیر مرد از آن به بعد صدای ضبط شده را لالایی شبانه خود می کند و می خوابد.